تو مهربان ترینی...
اذ یغشیکم النعاس امنه منه و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم به ...(انفال 43)
هر زمان که [برق جستن مىکند، و صفحه بیابان را] براى آنها روشن مىسازد، [چند گامى] در پرتو آن راه مىروند؛ و چون خاموش مىشود .... یکاد البرق یخطف ابصرهم کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا ...(بقره20)
حالا حکایت دل نوشته های شما همین است مهتاب!... خاصیت نور حق بودن آن است... که... و اشرقت الارض بنور ربها... و چه چیز را می توان جایگزین کرد که این جور زلال و نجیب صاف صاف مثل خودش... والزیتون و الرمان متشابها و غیر متشابه... اینجا همیشه بوی سیب می دهد... بوی حرمت... بوی مهتاب!... چیزی که آدم را به هوای خودش می کشد... نور... انی انست نارا لعلی آتیکم منها بقبس او اجد علی النار هدی... گفته بودم با نوشته های شما زندگی... لا فیها غول و لا هم عنها ینزفون... آدم را مست... برویم سر...قرار بود چیز دیگری را بنویسم اینجا...خوابم را... سجده آخر بود که نازل شد... النجم و الشجر یسجدان... راه افتادیم... حوالی صبح... همه چیز به شما بستگی داشت... که از اول هم...کل شیء هالک الا وجهه...ببین مهتاب، گلویم دارد می سوزد از تصور این همه عاشقانه ها... فما کان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه... کجا بودیم... ها... خوابی دیدم دوش و فراموشم شد... این می دانم که مست برخواسته ام... و کذلک نری ابرهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین...
نمی شود بانو... بغض امان نمی دهد!
عناوین یادداشتهای وبلاگ